«یوسفعلی میرشکاک» اهل شعر است، اما نمیتوان «شاعر»ش خواند؛ نقد ادبی و حتی سینمایی مینویسد، اما نمیتوان «منتقد»ش گفت؛ گاه قلم به «طنز» میگشاید، اما نمیتوان «طنزنویس»ش نامید؛ گاه گذارش به وادی فلسفه میافتد، اما نتوان «فیلسوف»ش شمرد؛ حتی آنجا که قلمش به سیاست نقبی میزند، «سیاستمدار» خواندش خطاست. «یوسفعلی میرشکاک» را باید این طور توصیف کرد: «او مردی است که نمینویسد و نمیسراید و نمیگوید مگر با امضای دلش.» او را باید «اهل دل» خواند فقط….
الا شیر-اوژنان دشت ناورد
ز جا خیزید دشمن سر برآورد
ز نو هنگامه ی شهد و شرنگ است
دوباره آزمون نام و ننگ است
*
ز خودبنیادی مشتی خس و خار
سیاست پیشه غولان تبهکار
ز نام افتاد با نان کار ما را
مسلمانان مسلمانی! خدا را
*
ز بام دین به دام نان فتادن
دکان عشوه چیدن، وعده دادن
ز دشمن آشتی جستن پی نان
زهی مردم فریب نامسلمان
ز ایمان فلک فرسا بریدن
به زیر سایه ی دشمن خزیدن
کدامین عزت است این غیر خواری؟
بجز این وعده ها دیگر چه داری؟
*